آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

آرتین کوچولو

بدون عنوان

دوستای گلم شرمنده همتون شدم یه مدت نبودم و نتونستم سربزنم امروز تا جایی که بتونم به همه سرمیزنم و چندروز دیگه ایشالله وبلاگ چسمل گلمو آپ میکنم درگیر اسباب کشی بودمو خونه چیدن
29 خرداد 1392

5ماهگیت مبارک جوجه پرطلایی

آرتین کوچولوی من پنج ماهگیت مبارک عشق مامان 5ماهه که کنارمی هرشب تو بغل من میخوابی و روز و باتو شروع میکنم و شب رو باتو پایان میدم 5ماهه که بزرگترین حس عاشقی رو دارم حسی که هیچ وقت پایانی نداره.پسرکوچولوی من روزی میرسه که مردی میشی و من پیر و فرتوت ولی اون موقع هم همین حس الان رو دارم همیشه کوچولو ترین و شیرین ترین برای من میمونی. عزیزکم هروز یه کار بامزه انجام میدی الان سه روزه که ساعت 7صبح بیدار میشی انقد وول میخوری و میخندی که منو بابایی هم بزور چشمامون رو باز میکنیم صبحا بیخیال من میشی همش به طرف بابایی میچرخی و پاهات و جمع میکنی میاری بالا و میزنی به بابایی دستت و هم همش میزنی به دستشو خلاصه انقد بامزه بازی درمیاری تا بیچاره باب...
9 خرداد 1392

خوابیدن نانازت

شیرین عسلکم دلبرکم دوسه روزه یاد گرفتی با دستت چنگ بزنی به چیزایی که میبینی حالا یا موهای منه که محکم میگیری تو دستتو میکشی یا چشمو دماغ و لب و هرچیوی که تو دستت بیاد دستتو دراز میکنی و محمکم میگیری هرچیزیو حتی جغجه اتو هم از روزمین بادستت بر میداری اینروزا همش داری تف میکنی همه خونه رو اب برد بسکه از لب و دهن شما اب اویزونه و همش هم بالبات بازی میکنیو صدای بووووووووووووووو در میاری از اینکه لبات میلرزه خوشت میاد خواب شبونت هم مث ماه شده راس ساعت 11مثل یه پسر دسته گل میخوابی تا صبح که ساعت 10.30بیدار میشی قبلا ها مامانی موقع خواب اذیت میکردی اما الان همین که شیرت میدم خوابت میبره ویه بار هم ساعت 3شب و یه بار هم 6صبح برای شیر بیدار م...
6 خرداد 1392

جغجغه

پسرکوچولوی شیرینم هروز بامزه تر و شیرین تر از دیروز میشی انقد نمکی شدی که دایی علی و دایی نیما اگه امروز نبیننت فردارو طاقت نمیارن و خودشون رو بتو میرسونن حتی پدر جون(پدربزرگت)هم هر دوسه روز میاد و باهات بازی میکنه برات یه شعر هم ساخته همراه اینکه شعر میخونه نازت میده تو هم انقد هزار ماشالله خوش اخلاقی که نمیزاری حنده از رو لباشون پربکشه همش هممون رو میخندونی با شیرین کاریات آرتین نازم هروز که میرم بیرون برات اسپند دود میکنم چون وقتی تو خیابون یا تو منطقه باشیم همه از سفیدی پوستت تعجب میکنن اسمتو منو بابا فرهاد گذاشتیم دونه برف و عمو امیرت گذاشته شیربرنج عیبی نداره مامانی یروزی اسم من هم همین بود گل پسرم دیروز رفتیم خونه خاله بهاره ولی از او...
1 خرداد 1392
1